محل تبلیغات شما



 

جمعه ئست بیاین با هم یه فیلم خوب ببینیم!:)

هامون (۱۳۶۸)

✨IMDb: 8.1 ✨

حمید هامون(خسرو شکیبایی) که با همسرش، مهشید(بیتا فرهی)، دائم کش‌مکش دارد زندگی کابوس گونهٔ خود را مرور می‌کند. او که مشغول نوشتن رساله‌اش دربارهٔ عشق و ایمان است، در پی دوست قدیمی و مرادش علی عابدینی می‌گردد. خانه و کاشانه را ترک می‌کند و دست به اعمال دیوانه‌واری می‌زند. او در حالتی پریشان، در پی شکایت‌هایش، خود را به امواج دریا می‌سپارد، اما عابدینی او را نجات می‌دهد. همچنین، این فیلم به دغدغه‌های جوانان روشنفکر بعد از انقلاب می‌پردازد؛ میان دنیاخواهی و آرمان‌خواهی. تصویری از آرمان‌خواهی که به‌دلیل حبّ دنیوی (زیبایی و…) در تلاطم است و درمقابل، علی عابدینی فردی که تکلیفش با خودش مشخص است و دنیا را فدای آرمان‌ها و عقایدش کرده‌است. (مهرجویی خود می‌گوید که داستان این فیلم با الهام‌گرفتن از بوف کور صادق هدایت نوشته شده‌است) 

***

دیالوگ:

انسان از آن چیزی که بسیار دوست می‌دارد، خود را جدا می‌سازد. در اوج خواستن نمی‌خواهد، در اوج تمنا نمی‌خواهد. دوست می‌دارد اما در عین حال می‌خواهد که متنفر باشد. امیدوارست اما امیدوارست امیدوار نباشد. همواره به یاد می‌آورد اما می‌خواهد که فراموش کند. 

حال دلتون خوب و لبتون خندون:)

جمعه تون پر از حس و حال خوب!

کانال تلگرام ما:

loveisnotcrime2@ 


این میشه گفت اولین داستان طوری ئه که مینویسم! یه داستان کوتاه!:)

 

  

***

یادته اولین بار که دیدمت؟ داشتم مثل همیشه توی یکی از این خیابونا راه میرفتم و میرفتم و غرق بودم توی فکرام ، خستگی هام. مثل همیشه خیابون خاکستری بود،زندگیم بی رنگ.

اومدی دنبالم ،صدای تق تق کفشات میومد و زد خیالاتمو شد. قدمامو تند تر کردم که برم دوباره تو خودم، صدام زدی: صبر کن با هم بریم! ببین چه هوا خوبه،داره بارون میباره بوی خآک میاد! دلت میاد تو این هوا تنها راه بری توی خودت باشی این طور بی روح؟هوا عجیب دو نفر ئست، بیا نفر دومم باش امروز! فقط همین امروز.!

تو حرف میزدی و نگاهم افتاد به چشمات ، موهای قهوه ایت ریخته بود روشون ولی هنوز برق چشماتو میدیدم از پشتشون و صدات عین خود بارون بود،رنگین کمونی میکردی دنیا رو کنارت! و حالا منِ سیاهِ بی کس و نگاه میکردی، صدا میکردی!

نمیدونم چه قدر خیره شده بودم به چشمآت که حس کردم چشمام تر شد. هنوزم نمیدونم چرا.

و صدات دوباره بآرید:میشنوی چی میگم جناب؟ میشنوی منو؟ و ستاره های چشمات خیره میشه به چشمام و لبخند میزنی و دوباره بارون میزنه:" داره بارون میآد! داری میشنوی منو! "

نمیدونم چی شد یهو به خودم اومدم دیدم کنارت دارم راه میرم، دارم هر روز کنارت راه میرم، و هر روز با اون شالای رنگارنگت و کتابای شعرت که برام میخوندی میرفتم تو خیالت،غرق میشدم تو صدات.

هنوزم صدات تو یادمه که میخوندی:

گفتم غم تو دارم، گفتآ غمت سرآید!

گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید.

گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز 

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید.

و هر دفعه که میخوندی میگفتم :_ نری بی وفا بشی ،سیاه بشم دوباره ها؟

و هر دفعه میخندیدی و میگفتی:تا بآشی نمیرم خیآلت رآحت!

بعد میخندیدم، دوباره میخندیدی! و باز بارون میبارید رو سرمون، و تو انگار نه انگار تازه شروع میکردی به آهنگ خوندن: همه میدویدن برن خونه ،من و تو و بارون ، سه تا دیوونه!!!

میگفتم:_ پاشو دیوونه! پاشو بریم الان سرما میخوری صدات میگیره دیگه کسی نیست برام شعر بخونه ها!

میگفتی:_داره بارون میزنه!نمیشنوی منو؟ میگم منو تو و بارون سه تا دیوونه،راست میگه دیگه دیوونه ایم، دیوونه بودیم از همون روز اول! از همون اولین بار! میشنوی منو؟

میگفتم :_میشنومت! همیشه میشنومت!

و لبخندت باز دیوونه م میکرد و صدای بارونی ت دیوونه تر:_بآرون میاد! تو بارون بهتر میشنوی منو!

***

میشینم کنارت و دوباره نگاهت میکنم! باز حرف میزنم برات از خاطره هامون، از صدات ، از نگاهت،از حرفات.

دست میکشم رو سرت ،بو میکشمت ،بوی خاک میدی ، همون که همیشه دوست داشتی، دیوونش بودی و دیوونه میشم باهاش.

بارونی میشم باز،بارون میزنه باز، سرمو میذارم رو پاهات که مثل همیشه راحت گریه کنم،نترسم از نگاه مردم، و بوی خاک بارون خوردت میزنه به خاطره هام. و صدات باز میپیچه تو سرم:

گفتم غم تو دارم!

گفتا غمت سرآید.!

داره بارون میاد!

میشنوی منو؟

گفتم که!تا باشی نمیرم خیآلت راحت!!

غمت سرآید.

میشنوی منو؟

گفتم.غمت سر آید!

بارون میزنه،میشنوی منو!!

 

پ.ن:حال دلتون خوب و لبتون خندون!

کانال تلگرام ما:

Loveisnotcrime2@ 


به عنوان اولین پستمون یه معرفی کتاب آماده کردیم! انشالله که مفید واقع بشه!:)

#*سمفونی مردگان*#

 این کتاب هم جزو همون کتابایی بود که بار ها و بار ها اسمش رو شنیده بودم و بالاخره سراغش رفتم و وقتی خوندمش تازه فهمیدم چرا انقدر اسمش سر زبون ها بود.

***

 شخصیت اصلی داستان سمفونی مردگان آیدین است. یک پسر روشنفکر، شاعر، بسیار فعال و رادیکال که در یک خانواده به شدت سنتی و پدرسالار زندگی می کند. اما این فقط گوشه ای از داستان است و داستان جنبه های مختلف عشق،تاثیر مذهب،فروپاشی خانواده،برادر کشی و. بیان میکند.

***

نوع روایت داستان بسیار جالبه، راوی داستان بار ها و بار ها عوض میشه، مکان ها و زمان ها مدام در حال جا به جایی اند و اگر این کتاب رو بدون تمرکز کافی بخونید شاید هیچی ازش نفهمید.

اگه بخوام توصیفش کنم شاید مثل یه پازله که تو هر صفحه تیکه های مختلفش توصیف میشه، صحنه هایی که شاید اول بی معنا به نظر بیان، و به مرور تصویر کتاب واضح و واضح تر میشه. به طوری که هر چه قدر بیشتر بخونین کتاب جذاب تر میشه،

و شاید حتی رگه هایی از زندگی خودمون رو توی کتاب ببینیم، به پدر عشق بورزیم،ازش بترسیم،. با دلتنگی های مادر خون گریه کنیم، با آیدین عاشقی کنیم، زندگی کنیم، بخندیم و شاید حتی دیوونه بشیم!

بهمون میگه هر کدوم از ما درون خودمون و اطرافمون آیدینی داریم،

مراقب آیدین هامون باشیم، اون ها رو نشکنیم.

این کتاب جزو اثر های ماندگار ادبیات ایران ئه و شبیه ش رو تا مدت ها نخواهید دید، حداقل یکبار خوندنش به هر علاقه مند به کتاب توصیه میشه 

حال دلتون خوب و لبتون خندون:)

کانال تلگرام ما:

Loveisnotcrime2@ 


هوالنور :)

بالاخره امروز میانترم اولی رو دادیم و برگشتم اینجا!:) احتمالا هم نتیجه ش خوب نشه ولی حالا فعلا معلوم نیست.

+حدود یک هفته ی تمامه سرفه میکنم و خوب هم نمیشه. نه سرماخوردم نه چیزی فقط سرفه میکنم شب ها تمام مدت و پدر‌ گلوی محترم و احتمالا گوش باقی خانواده را در آوردم! :دی

+دندونمم درد میکنه!:| دندونام جنسش مثل این که طوریه که از بیرون معلوم نیست خرابه. مثلا یارو[یعنی آقای دکتر :دی] یه خط مشکی میبینه روش میگه این چیز مهمی نیست حالا یه کم پوسیده بعد میده برداره میبینه ای دل غافل یه عالم زیرش پوسیده پیدا نبوده! خلاصه که اینجوریاست گفته برو یه عکس بگیر مطمئن شم چیزی از اون زیر خراب نیست بعد چون مهلت دفترچه بیمه م تموم شده و باید تمدید کنیم فعلا تنبلیم میاد!:دی

+ همایون شجریان و علیرضا قربانی جان آلبوم دادن با همدیگه و چه انتخاب خوبی. هنوز گوشش ندادم البته ولی باید معرکه باشه با شناختم از این دو!:**


هوالنور :)

سلااام!:))

دارم یه انیمه ای میبینم به اسم fruits basket [اونی که ساخت ۲۰۱۹ هستش].

انقدر که این انیمه سافت و قشنگ و مهربونانه ئست که طاقت نیووردم صبر کنم تا تمومش کنم بعد راجع بهش بنویسم. بعد مدت ها با یه انیمه سریالی انقدر عشق کردم!:))

اگه اهل انیمه هستین و یا فکر میکنین میتونین باشین ببینین. توصیه میشه.:))

من که هر وقت میبینمش حس میکنم قلبم داره ذوب میشه.:)

[البته که همچنان ناروتو در صدره

هوالنور :)

یادمه روز اولی که دیدمت رو که قایم شدم پشت در و کی دید می‌زدم که مبادا بفهمی دل داده شدم. قایم شده بودم و زل زده بودم به لبخند قشنگت کم‌کم دل و جرئت پیدا کردم که بیرون بیام از حصار خودم، که نزدیک بشم بهت، که تجربه کنم حضورت رو از نزدیک.

نفهمیدم چی شد که یهو شدی یه تیکه از زندگیِ این دخترِ خجالتی، نفهمیدم که چی شد نشستی کنج دل ما و دیگه همیشگی شدی.

صدای خنده‌هامون پیچید تو گوش آدما می‌خواستیم بدونن که ما خوش‌حالیم با هم، که ما هم دیگرو داریم که مهم نیس اگه بدخواهامون چپ چپ نگامون میکنن و چشم دیدنمونو ندارن مهم این بود که یه سری لحظه‌ها رو فقط کنار تو می‌شد تجربه کرد. که فقط کنار تو می‌شد ساعت‌ها بخندم و یادم بره تمومِ غصه‌های دلم رو. وقتی تو کنارم باشی، وقتی دستات قفل بشه تو دستام و نگاهمون خیره بمونه به هم دیگه، دیگه چی مهمه تو این دنیا؟ جز این که غرق بشم تو نفس‌هات؛ جز این که محو دوست داشتنای تو نگاهت بشم. دیگه چی مهمه آخه؟ وقتی تو باشی اصن به درک حسرت گذشته و ترس آینده. اصن گورِ بابای سر و این همه سرگردانی .

وقتی حصار دستات منو حبس کنه تو امنِ آغوشت، وقتی در گوشم آروم زمزمه می‌کنی: تو مرا جآن و جهآنی. مگه ترس و دلهره جرئت میکنن پا بذارن تو حریم عاشقیمون؟ و من چی میخام ازین دنیا جز حضورت؟ که من باشم و تو و یه فنجون چای همیشگی بعدازظهر!

که من باشم و تو باشی و قدم زدنای زیر بارون.

که من باشم و تو باشی و تو باشی و .

آره فقط تو باشی و روزی هزار بار در گوشِت بگم : ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد.

#نسترن_اسماعیلی

هوالنور :)

چهارشنبه تعطیله دست بزنین و شادی کنین!:**

امروز با یکی از دوستآن همکلاسیم [مهسا جآنم] داشتم حرف میزدم ، شاید نزدیک به یک ساعت تمام بهش غر زدم، از این احساس بیهودگی که بعضا میزنه به سرم ، از این استرس و خجالتی که به خاطرش یه عآلم خودمو محدود تر میکنم، از این زمان هایی که الکی الکی میگذرونم ، و تمام کار هایی که میخوام بکنم و نمیکنم.

و عجیب حالم بهتر شد، بهم راهکار میداد ، جرعت میداد انگار.

نشستمو تموم بهونه هامو ردیف کردم برای اولین هدفم، و یه تصمیم حدودب گرفتیم. حالا اگه عملی ش کردم تا چند وقت دیگه و باز بیخیال نشدم میام و مینویسم و اینجا با هم ذوق کنیم!:))

نمیدونم به خاطر این بود که از من بزرگتره چندسال [لیسانس مکانیک گرفته و الان اومده با ما داره دارو میخونه] و انگار همه ی این روز ها رو گذرونده یا نه، اما عجیب حالمو خوب کرد، اهمیت میداد به حرفام انگار !:))

بیاین همین قدر با دقت گوش کنیم به حرفای طرف مقابلمون، شاید به نظر ما بی اهمیت بیاد ولی برای اون طرف مقابل توی این برهه شاید بزرگترین مشکلش باشه، زندگیش باشه، بیاین نخندیم به زندگی مردم!:)

و داشت میگفت :" مهم نیست بقیه چیکار میکنن، تو توی کاری که خودت میکنی تمام تلاشتو بکن ، انقدر خودتو محدود نکن، دیوارای دورتو بشکن، تو واقعا خفنی." 

و چه قدر حرفش اون لحظه منو گرفت! حس کردم باید بنویسم اینجا تا فراموش نکنم!

+دیروز هم سحربآنو برام دو تا بوکمارک خوشگل گل گلی خریده بود و همین طور یهویی بهم داد. و چه قدر لبخند اون لحظم از ته دل بود. این مهربونی های ساده بهترینن!:**

از تهِ دل بخندین.

حالِ دلتون خوب و لبتون خندون!:)


هوالنور :)

چندی پیش فهمیدم که گویا "مستِ عِشق" همچنان ساختنش پا برجاست!

و از خوشحالی به آسمان رفته و خدا را بغل کرده و دوباره به اتاقم برگشتم!:**

[توضیحات:حسن فتحی قراره یک سریال به اسم مست عشق درباره ی شمس و مولانا بسازه که عشق های اینجانب "شهاب حسینی" و"پارسا پیروزفر" قراره هر دو توش بازی کنن و من خوشحال ترینم!:))]

فکر کنم بعد از مدت ها سریال ایرانی ئی بشه که دنبالش کنم و ببینمش! کآش بشه بسازنش و خوب باشه!:))

و در ادامه یک تکه از کتاب سه دختر حوا که امروز عجیب به دلم نشست:

_" خدای عزیزم، مادرم میگوید که هر لحظه حواست به ماست.ممنونم.این چیز خیلی خوبی است،اما کمی آدم را معذب میکند؛چون گاه دلم میخواهد در اتاقم تنها باشم، بگذریم. مادرم میگوید که همه چیز ، حتی آنچه را که با خودم زمزمه میکنم، میشنوی؛حتی افکاری را که در ذهن دارم.تمام اتفاقات را میتوانی ببینی. با خودم فکر کردم چشمان ما کوچک است؛پلک زدنمان فقط یکی دو ثانیه طول میکشد؛ در حالی که چشمان تو بسیار بزرگ است و پلک زدنت حداقل یک ساعتی طول میکشد. پدر من آدم خوبی است. آدمی است که در زندگی بیشتر از همه به او احترام میگذارم و دوستش دارم. برایت ممکن نیست که اگر گناهی مرتکب شده، آن را ندیده بگیری؟ میتوانی وقتی پدرم را میبینی چشمانت را ببندی و باز کنی؟ پدرم همیشه وقتی از کسی ناراحت میشوم میگوید:"تو که بچه نیستی، میتوانی او را ببخشی." اگر تو هم، یعنی شما هم ، از دست پدرم ناراحت هستی، میشود او را ببخشی و حالش را خوب کنی؟ قول میدهم که از این به بعد هر شب دعا کنم. آمین."

این تیکش رو دوست داشتم. یه جورایی حس آن شرلی رو برام زنده کرد اونجایی که اولین بار رفت گرین گیب و توی اتاق زیرشیروونی کنار تخت دعا کرد. نمیدونم چرا ولی حس میکردم اونم اینجوری دعا میکرد، انقدر ساده، انقدر قشنگ و انقدر پاک!:))

فک کنم تازه دارم وارد داستانه کتاب میشم و فکر کنم اگه تا آخرش خراب نشه قراره که جزو کتاب های مورد علاقم بشه!:)

حال دلتون خوب و لبتون خندون!:)


هوالنور :)

گاهی میان خلوت جمع ،

یا در انزوای خویش

موسیقی نگاهِ تُو را گوش می‌کنم.

وز شوقِ این محآل،

که دستَم به دستِ توست،

من جایِ راه رفتن پَروآز می‌کنم.!

 #فریدون_مشیری

هوالنور :)

میگم: پاییز اگه خواننده بود صداش عین صدای بنان بود وقتی که با اوجِ غمِ توو صداش میگه "ای الهه ی ناز با غم من بساز."

میگه: چقدر ملتمسانه و غریبانه

میگم: یا اگه میخواست دکلمه بخونه صداش عین صدای خسرو شکیبایی بود. اونجا که با یه طعنه تلخی میگه "حال همه ما خوب است اما تو باور نکن"

میگه: چقدر صبور و دلتنگ

میگم: پاییز اگه دختر بود میشد آنه شرلی.

اینبار اون میپره وسط کلامم و میگه: وقتی با موهای قرمز_نارنجی بافته شدش، لا به لای تکرار غریبانه روزهاش حقیقت رو جست و جو میکنه.

لبخند میزنم و لبخند میزنه میگم پاییز اگه شاعر بود حتما میشد هوشنگ ابتهاج که با یه حال دیوونه ای میگه "چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی" میگه: چقدر اسیر، عاشقانه !

اما تلخ میگم: پاییز اگه نقاش بود حتما میشد ونگوگِ بدون گوش.

گوشی که یه هدیه خاص بود به راشل هیجان زده میگه: چقدر خاص و دیوونه میگم: آره جونم. خلاصه که پاییز یه آدم ترک شده و تنهاست که هنوزم مهربونه.

میگه: مگه آدمای تنها مهربون نیستن؟

میگم: چرا خب هستن. تو می‌دونی چقدر سخته یه طرفه مهربون باشی؟ ببین موهامو سفید شدن.

میگه: یعنی تو هم یه طرفه عاشقی؟

میگم: راستی پاییز اگه نویسنده بود حتما میشد من، وقتی که ذره ذره وجودمو می دمم توو کلمه ها تا بشه عمیق تر نفس کشید.

دستشو میزنه زیر چونش، زل میزنه به کاغذ مچاله شده رو میز و میگه: چقدر پاییز وار تنهایی.

#نجمه_علیزاده

[کانال تلگرام ما: loveinotcrime2@ ]

پ.ن : امروز روز نویسنده ئست گویا. روز تمام نویسنده های عزیز مبارک!:)

و روز تمام شماهایی که بعضا با دو خط نوشته تون حآل آدمو میسازین. و تمام آدم های این حوالی.:**

قدر خودتون و نوشته هاتونو بدونین!:))

حآل دل همتون خوب و لبتون خندون!:)


هوالنور

نمیدونم چرا وقتی این همه از آسمون و زمین میباره خودمونم هی اعصاب خودمونو خط خطی تر میکنیم؟ 

شاید امروز توی همین یه ساعت ۴ بار م بحث کردم. و اصلا هم نمیدونم سر چی و اعصابم داغونه داغون بود.

ولی خب اومدم و با دیدن نظرات یکی از دوستای عزیز حالم خوب شد.

حال همتون خوب باشه:)

پ.ن:

زیاد وبلاگ نمیام دیگه همونطور که فهمیدین.

نمیدونم چه فازیه انگاری اگه یه مدت زیاد بیاد وبلاگ برام تبدیل میشه به یک بار انگار، یک تکلیف اجباری و اون موقع نوشتنم قطع میشه، ارتباط کلمات با ذهنم میشه یه خط صاف. برای همین میذارم هر وقت دلم کشید منو به سمت اینجا میام، که نوشته هام از دلم باشه ، نه از سر اجبار:)

و اگه شد به وبلاگ دوستانمم سر میزنم:)

این مدت حرفامو توی کانال تلگرامم میزدم آدرسش گوشه ی وبلاگ هست.

اگه راه ارتباطی خواستین بهم بگین نظرای اینجا رو میخونم میام وبلاگتون میگم بهتون:)


هوالنور.

امتحانام تموم شد بالاخره ولی دوباره از شنبه باید برم سر کلاس. تمام کلاسام برگذار میشه:|

و احتمالا برای این که از امتحان ۱۸۰ واحدی عقب نمونم باید تربیت پاس کنم و تابستون باید برش دارم و اصلا دلم نمیخوااااد

بالاخره بعد دو هفته ی سخت اومدم صرفا اعلام حضور کنم اینجا خاک نخوره.

ولی ذهنم انقدر بسته و پر شده که خبری برای گفتن نیست.

امروز سوار تاکسی که شدم بیام خونه سلام کردم به خانومی که جلو نشسته بود و یهویی دیدم اوا این که ستاره ئست. و کل راه تا خونه رو با هم حرف زدیم. و شاید جزو بهترین اتفاقات این چند روز بود این ملاقات کوتاه چند دقیقه ای.

زندگیتون پر باشه از این لحظات ناب کوتاه.

و سعی کنین بخندین تو این روزای سیاه. توی این ایران خسته.


هوالنور 

همیشه این بچه هان که میون دعوای بزرگترا قربانی میشن، مجبورن هی خونه شونو عوض کنن، هی سر درد بگیرن و بترسن از یه اتفاق تازه، از یه جنگ تازه، از یه دعوای جدید. 

قضیه بین بزرگ ترا حل میشه ولی ولی تو خاطره های بچه ها میمونه.

و بچه های کشورمون، جووناش پر پر شدن، به خاطر چند تا به خاطر بزرگ که هی موشک و خمپاره و تیر و تفنگ پرت میکنن سمت هم.

همش حرف، همش درد ، همش ترس. چیه این دنیا؟ 

میگم بهش جمع کن سفره ی این دنیا رو خدا. بیا همه با هم یا علی میگیم و بلندش میکنیم. قبل این که این سفره لگد مال شه ، خونی شه، پاره تر از اینی شه که الان هست، قبل این که تمام آدماش له شن زیر بار بی معرفتی هاش، زیر غماش،. قبل این که نمکدون بشکنن، آدم دیگه آدمو نشناسه.

قبل این که دیگه تیره شه تمام دنیا، کاش دنیایی باشه که باش خدافظی کنیم و بریم.

نمونیم تو این پوچی، تو این وضع.

که یه صبح از خواب بلند نشی ببینی ۷۸ نفر زیر دست و پا له شدن، ۱۷۶ نفر تو آسمون پر پر شدن.، اونایی که هر کدوم دنیای هزار تا آدم دیگه بودن و خیلی بیشتر. ایرانِ من دیگه داره نفس نفسای آخرشو میزنه، قلبش پرِ خمپارست. و چیزی تا دیوونه موندنش نمونده. چیزی نمونده تا جنون ، و آخرش خودش خودشو میکشه، خودش خودشو پر پر میکنه و میفته به جون خودش.

بی سر و تهه. یک مشت تراوشات ذهنی. فقط احتیاج بود یه کم بنویسم. شاید بهتر شه. روشن تر شه. شاید بشه، 


هوالنور.

تا ۳۰ دی احتمالا نمیام و وقت نکنم سر بزنم بهتون

هوالنور :)

این بار قراره شما معرفی کنین:دی

توی این پست بیاین بهترین کتاب هایی که خوندین و فکر میکنین بقیه هم باید چنین معجزه ای رو بخونن رو بهم معرفی کنین و این حس و حال خوب رو با هم به اشتراک بذارین:)

و به هم دیگه:)

[نظرات این پست آزاده و همون لحظه ثبت میشه. اگه حال داشتین نظرای بقیه رو هم بخونین تا با سلیقه بقیه هم آشنا شین:) و اگه نظری راجع به کتابایی که بقیه معرفی کردن داشتین بگین]

دیگه ولی از ۳ ۴ تا بیشتر نشه هر کدومتون که گیج نشم:)

فقطم اسم کتابو نگین یه توضیحی راجع به حس و حالتون و این که کلا چه قدر دوست داشتین و اینا هم بگین که بعد از دوران امتحانا که باز شروع کردم به کتاب خوندن این ها رو هم بذارم تو لیست کتابا:)

این پست حدود دو هفته ثابته تا همه ببینن:دی

در آخر لیست کتاب هایی که گفتین و  اون کتابایی که تصمیم گرفتم اول از همه بخونم رو مینویسم بهتون اعلام میکنم:دی


هوالنور :)

آه، خواب آلودگی 

                        بی تو در چشم عاشق نیاید!

ختم کلام.

بعد از حدود ۴ ساعت غلت [قلط؟] زدن دیدم که خوابم نمیبره اصلا و خب کلاس فردا رو هم به فراموشی سپردم. اصلا بیخیال همه چی نمیرم. 

میخوام بخوابممممم:|


هوالنور:)

صرفا جهت خوب شدن حال شما:)

"لا تَحزَن انَّ اللهَ مَعَنَا"

 غم مخور چرا که خدا با ماست!

هوالنور :)

واقعا چه فازیه؟ هر بار بعد یه هفته میام اینجا میبینم یه نفر از دوستام وبلاگشو حذف کرده. الان توی این ماه ۴ نفر حذف کردن رفتن بدون خدافظی. اصل مطلب این که شما خواستین برین قبل رفتن راه ارتباطی هم نخواستین بدین یه خدافظی بکنین :) نه که یهویی غیب شین. :| بعد این همه سال هنوز به این قسمت ش عادت نکردم

یه سری عکس خوشگل پیدا کردم دلم میخواد باهاشوم قالب بسازم عوض کنم یه کم تنوع بشه. ولی فعلا حالش و وقتش نیست حالا شاید آخر هفته اگه وقت شد. بعد که گذاشتم بیاین با هم ذوق کنیم:)

فردا قراره برم کنسرت خواجه امیری. انگاری آهنگای قدیمیشو قراره بخونه و خب نصفشون هم بلد نیستم ولی برم خوش میگذره:)) حالا برم مشخص کنم چی میخوام بپوشم:دی

به عنوان حسن ختام هم این چند خط  دلبر از مولانای جان رو بخونیم:

هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، ورا دغدغه‌ی "خود را نمودن" بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد !

پس تو نشسته‌ای و رغبت از دو طرف زیادت می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی و آن خود عین فساد است !

#فیه_ما_فیه

#مولانا

هوالنور:)

بالاخره امشبم رسید.

وقتش رسید که دردونه دختر پاییز بیاد و بدرخشه، درست مثل اون لحظه که شمع قبل خاموش شدنش گرم تر و روشن تر میدرخشه ، "یلدا" هم قبل رفتن پاییز میاد خوش میدرخشه تو دلمون، قلبمونو گرم میکنه به با هم بودن، به با هم خندیدن، با هم نشستن :)

*#بالاخره رسید.

 اون روزی که زمستون میاد و نارنجی پوش دلبرشو بغل میکنه،

تو گوشش شعر میخونه

و آذر بانو دلش نمیاد که دل بکنه از این آغوش، دلش نمیاد بره، و شده برای یک دقیقه بیشتر، دنیا رو متوقف میکنه ،

و از این هم آغوشی "یلدا" به دنیا میاد،

و ما هر سال ، تولدشو کنار هم جشن میگیریم،.

تولد یلدا رو، دردونه دخترِ پاییز و سوگلی زمستون*#

تولدِ یلداتون مبارک و پر از حس و حال خوب:)

حال دلتون خوب و لبتون خندون:)

+یلدا یعنی یادمان باشد : زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر باهم بودنمان را باید جشن گرفت :)

[آدرس کانالمون: loveisnotcrime2@

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه ما